• امروز : جمعه, ۲۸ دی , ۱۴۰۳
  • برابر با : Friday - 17 January - 2025
3
وقتی رؤیای دوبنده تیم ملی تبدیل به مستند می‌شود؛

نمای نزدیک از امید

  • کد خبر : 48547
  • 03 دی 1403 - 11:51
نمای نزدیک از امید
مستند ساختن و گره‌زدن تصویر به آنچه دیده می‌شود نیاز به نگاه‌کردن با چشم باز دارد. این بخشی از یادداشت محمد حسین سلطانی، روزنامه نگار است.
یادداشت؛ محمدحسین سلطانی، خبرنگار: مستند ساختن و گره‌زدن تصویر به آنچه دیده می‌شود نیاز به نگاه‌کردن با چشم باز دارد. این سخن بین کارگردان‌ها مشهور است که کارگردانی که از واقعیت و منطقه زیستش منقطع است نمی‌تواند پایش را در مقام خلق اثر هنری بگذارد.
تمام این تفاسیر در زمانی که آن اثر هنری مستند باشد، ضریب چندبرابری می‌گیرد. شاهد مثال این اتفاق هم جعفر صادقی است و مستند «شگرد». شگرد دقیقاً روی هویت و مکان زیست صادقی مانور می‌دهد، شهری که به آن معنایی که در استان‌های مجاور کشتی وجود دارد، در آنجا کشتی نیست و گنبدکاووس و گلستان را در ورزش بیشتر به والیبال و بسکتبالش می‌شناسند. شاید اگر کارگردانی در گلستان بخواهد سراغ یک سوژه ورزشی برود، اولویت سومش هم کشتی نباشد اما داستان برای صادقی به شکل دیگری رقم می‌خورد.
وقتی از او درباره چگونگی رسیدن به این سوژه پرسیدم صادقی اتفاق را دلیل رسیدن به این سوژه می‌داند: «از طریق یکی از دوستان خیلی اتفاقی به این سوژه رسیدم و چند باری به باشگاه آقا جواد (صاحب باشگاه کشتی) رفت‌وآمد کردم. بعد با حرف‌زدن با آدم‌ها متوجه جذابیت قصه‌های سوژه شدم. حدود یک سال اول پیش بچه‌ها ماندم تا اتودی داشته باشیم و بچه‌ها با دوربین راحت باشند. در گام بعدی بود که ساخت را شروع کردم.»
سوژه‌ای که صادقی سراغ آن رفته درباره باشگاه کشتی «اندیشه» است که در یک منطقه نسبتاً محروم واقع شده و صاحب و مربی باشگاه یعنی آقا جواد، تمام زندگی‌اش را پای آن گذاشته. پس از چند سال زحمت حالا قرار است باشگاه ثمره بدهد و برای مسابقات جوانان و نوجوانان چندین نفر را راهی مسابقات استانی و کشوری کند تا صاحب دوبنده تیم ملی شوند. مشکل اینجاست که تنها نفرات اول مسابقات کشوری صاحب دوبنده می‌شوند. یک‌لحظه صبر کنید… اجازه بدهید دوباره این بند را از اول بخوانیم، همان‌طور که گفتم صادقی سراغ یک سوژه از منطقه محروم رفته است.
وقتی قصه به اینجا می‌رسد داستان به‌کلی می‌توانست متوقف شود. می‌شد سوژه را به‌صورت تمام‌وکمال به سمت فقر و محرومیت برد و سوژه اصلی و محور داستان را روی منطقه محرومی که باشگاه اندیشه در آن واقع شده گذاشت. اما مسئله صادقی به‌جای آنکه وضعیت فعلی باشگاه اندیشه و نداشتن و فقر آدم‌ها باشد روی ساختن مانور می‌دهد. ساخته شدن آدم‌ها، ساخته‌شدن باشگاه اندیشه، ساخته‌شدن امید‌ها و آرزو‌ها.
برای‌آنکه گزاره‌ای که آوردیم را بیشتر باز کنیم بهترین کار آوردن مثالی از درون فیلم است. در این فیلم ما تنها یک بار، معتاد می‌بینیم، اما چگونه و چرا؟ برای‌آنکه صادقی بخواهد وضعیت محله را نشان بدهد، دوربینش را روی یک معتادِ حاضر در میدان شهر می‌گیرد. چهره معتاد مشخص نیست. چند ثانیه بیشتر نمی‌گذرد که معتاد در پشت و زمینه تصویر قرار می‌گیرد و پسربچه‌ای را می‌بینیم که با دوربین درباره باشگاه اندیشه صحبت می‌کند. تصویر معتاد تار می‌شود و فوکوس و تمرکز تصویر روی کودک قرار می‌گیرد. تقابلی که صادقی ایجاد می‌کند با تار شدن تصویر معتاد برنده‌اش کودکی است که به باشگاه کشتی می‌رود.
جدای از این تمام بچه‌هایی که محور‌های اصلی داستان شگرد را هم می‌سازند و درباره زندگی‌هایشان در اثر گفته می‌شود فضای اثر را به‌هیچ‌عنوان به سمت سیاه شدن نمی‌برند. شاید این‌طور به نظر بیاید که چنین نما‌هایی در اثر اتفاقی رخ ‌داده. برای اینکه مطمئن شوم آنچه در سینما تماشا کردم را درست دیده‌ام، درباره آن نما‌ها از صادقی پرسیدم، پاسخ او نشان داد دوربین هیچ‌وقت دروغ نمی‌گوید: «برای نزدیک‌شدن به زندگی بچه‌ها دو مشکل داشتیم، اول اینکه خود بچه‌ها سختشان بود و نمی‌خواستند یک‌سری چیز‌ها را بگویند و از طرفی، من هم یک‌سری خط‌قرمز‌های اخلاقی دارم.
دوست نداشتم عزت‌نفس بچه‌ها را از بین ببرم. دوست نداشتم به عنوان یک فیلمساز از بچه‌ها سوءاستفاده کنم و فضای غم‌باری را از زندگی بچه‌ها به نمایش بگذارم. من دوست داشتم بیشتر مسیرش و انگیزه‌هایشان را به نمایش بگذارم و نه شرایطشان به‌عنوان یک بازویی قرار بدهم تا فیلمم سروصدا کند. برای همین هم نیاز به زمان داشتم تا رویکرد بچه‌ها را بیشتر بشناسم و با مسیرشان بیشتر آشنا بشوم تا به این شکل بتوانیم در فیلم بازوی قدرتمندی را پیدا کنیم و نه با نشان‌دادن فضا‌هایی که نشان‌دادنش دیگر نخ‌نما شده‌است.» موضوع تنها به نمایش فقر هم خلاصه نمی‌شود، در داستان شگرد برد‌ها و باخت‌ها فراوانی اتفاق می‌افتد، صادقی برای‌آنکه بچه‌ها در این موقعیت هم دچار مشکلات نشوند دوربین را در دورترین حالت نسبت به آن‌ها قرار داده و سعی دارد تا شمایل افراد بازنده را از آن‌ها نسازد.
صادقی شیوه کاری را که در این مستند پیدا کرده تماماً بر مبنای مشاهده‌گری دانست، مستند مشاهده‌گر در اثر دخالت نمی‌کند و صرفاً سعی دارد دوربین وقایع را پوشش بدهد، آن هم بدون دخالت در روایت. طبیعتاً این شکل از فیلمسازی، آن هم در مستند ورزشی، بردوباخت را چندین‌برابر مهم می‌کند. برد یا باخت هر کدام از اعضای تیم باشگاه اندیشه می‌تواند به‌طورکلی سیر داستان را تغییر دهد. صادقی از مصائب این شکل از فیلمبرداری در شگرد گفت: «هنگام مسابقه من هاشف بسته بودم به آقا جواد (مربی تیم) و با لنز ۲۰۰ تله فیلمبرداری می‌کردیم که اصلاً بچه‌ها ما را احساس نکنند. چون هم مسئله اخلاقی داشت و هم از نظر حرفه‌‌ای نمی‌خواستیم تمرکز بچه‌ها به هم بریزد و روی عملکرد فنی‌شان هم اثر بگذارد.
وقتی بخواهیم از زاویه دور فیلمبرداری کنیم طبیعتاً لرزش دست اتفاق می‌افتد و خیلی مشکلات ایجاد می‌کند اما ترجیح من این بود که به‌جای آنکه از بچه‌ها بازی بگیرم و رفتارشان را مقابل دوربین عوض کنند، سعی کردم صحنه‌ها را شکار کنم. واقعیت این است که در طول فیلمبرداری به این فکر می‌کردم که اگر یکی از بچه‌ها در بازی باخت باید چه‌کار کنم؟ ولی حقیقتش برای من چگونگی این بردوباخت‌ها مهم بود و اینکه چطوری ببریم و ببازیم، برای همین هم در ابتدای فیلم جمله‌ای را از مایکل جردن گذاشتم که گفته «من بار‌ها شکست خوردم تا راه پیروزشدن را یاد بگیرم.»
برای کسانی که کار‌های قبلی صادقی را دیده بودند می‌دانند که صادقی پرتره‌ساز قهاری است، کسی که تمام سوژه‌هایی که تا کنون سراغش رفته تماماً ورزشی بوده و درباره چهره‌های ورزشی است اما فرق دو اثر قبلی این مستندساز با باقی کار‌های او در این است که صادقی دیگر به سراغ چهره‌ها نرفته اما باز هم پرتره می‌سازد. در دو اثر اخیر او یعنی «باشگاه اندیشه» و «شگرد» که مرتبط به هم هستند، صادقی سعی کرده قهرمان را از دل ناشناخته در بیاورد.
جواد اندیشه یا به قول صادقی آقا جواد چهره‌ای‌ است که صادقی سعی کرده به‌جای او زندگی کند. شاید دلیل احترامی که صادقی برای او قائل است دقیقاً همین موضوع است که پا جای پای او گذشته و به‌جای جواد اندیشه زندگی کرده. صادقی از زندگی‌کردن به‌جای جواد اندیشه می‌گوید: «راستش، یکی از دلایلی که من مستندسازی می‌کنم این است که احساس می‌کنم با پرداختن به زندگی هر کسی که در فیلم هست یا حالا هر سوژه‌ای، دوباره دارم زندگی می‌کنم. معمولاً من با کاراکتر‌های مستندم زندگی می‌کنم و نزدیک یک سال، دو سال و حتی چهار یا هشت سال با آن‌ها وقت می‌گذرانم. من یک سوژه دارم که نزدیک ۸ سال با او همراهم. این فیلم‌هایی که می‌بینید، یک نقطه ثابت و قهرمانی دارد و به آن‌ها می‌پردازیم.
در واقع من دارم یاد می‌گیرم مسیر زندگی آن‌ها را و خودم را یک‌بار دیگر با آن‌ها آن مسیر را طی می‌کنم و به این فرم از فیلم بیشتر علاقه‌مندم. حالا اینکه فرم فیلم چگونه باید باشد یا فرم تصویربرداری به ریتم آن کار برمی‌گردد و به آن پتانسیلی که سوژه دارد. من احساس می‌کنم باید فرم مناسب بر اساس قصه انتخاب بشود. خب قصه‌هایی که تعاملی یا اصطلاحاً مستند مشارکتی است، متفاوت با قصه‌هایی خواهد بود که پرتره هستند از گذشته یک نفر.»

وقتی صادقی به این سؤالات پاسخ می‌داد و درباره نزدیکی‌اش به کاراکتری‌هایی می‌گفت که درباره‌شان مستند ساخته، حمید علیدوستی، بازیکن سال‌های دور تیم ملی که سوژه دومین مستند صادقی هم بود از سالن سینما بیرون آمد. گرم بودن برخورد علیدوستی و صادقی به‌وضوح نشان می‌داد که زیستن صادقی با سوژه‌هایش یعنی چه. با دیدن این تصویر حالا وقت سؤالی دیگری بود که از قبل برایش فکر نکرده بودم.

اگر قرار صادقی این میزان به کاراکتر‌هایش نزدیک می‌شود، تا حالا به این فکر کرده خودِ جعفر صادقی به کدام یک از شخصیت‌ها نزدیک‌تر است. صادقی چندثانیه‌ای مکث کرد و یکبار سؤال را با خودش تکرار کرد و گفت: «یک ویژگی‌ای که بچه‌های پایین‌شهر دارند، این موضوع است که خودمان هم می‌گوییم. البته بچه پررو نه به معنای بد آن بلکه ازاین‌جهت که«باختن توی کتشان نمی‌رود.» حتی وقتی از آقا جواد پرسیدم که چرا برای این منطقه آموزش کشتی را انتخاب کردی گفت، جسور بودن بچه‌های این منطقه بیشتر به درد این‌طور ورزش‌ها می‌خورد. اگر بخواهم شعاری هم حرف نزنم باید بگوییم وقتی من سن این بچه‌ها بودم، به این شدت، حداقل در ورزش، جنگنده نبودم.»

به آخر صحبت‌هایم با صادقی رسیدم، گفت‌وگو به باقی آثاری که می‌خواهد بسازد کشیده شد، صادقی گفت سوژه‌هایی که در دست‌ساخت دارد، اغلب موضوع‌شان ورزشی است. با این‌حال او با دو لغتی که مدام درباره او و آثارش تکرار می‌شود مشکلی جدی دارد؛ دو لغت مستندساز ورزشی یا مستند ورزشی: «من فکر می‌کنم کشتی، فوتبال و هر پدیده دیگر یک بهانه است. یک ابزار برای گره‌خوردن به زندگی. خیلی من نگاه صرفاً ورزشی ندارم به این پدیده‌ها. فکر می‌کنم که این‌ها یک‌سری پدیده‌های انسانی‌اند و بر اساس حالا شرایط یا علایقی که آن آدم دارد به زندگی‌اش گره می‌خورند.

برای همین خیلی با این لغت مستند ورزشی ارتباط برقرار نمی‌کنم. خب اگر من بیشتر از توی فضای ورزش سوژه‌ام را پیدا می‌کنم و از آن مستند می‌سازم به‌خاطر این است که در چنین محیطی بیشتر زیست کرده‌ام و رشد پیدا کرده‌ام. به نظرم ما‌هایی که در شروع کار هستیم اگر بیایم از فضایی که در آن زندگی کردم شروع کنم به فیلم ساختن فکر کنم ارتباط بهتری با بیننده برقرار می‌کند چون به‌هرحال من باید بپذیرم که در ابتدای کار ضعف‌هایی دارم و شاید شناخت من از محیط ورزشی باعث می‌شود که کمی ضعف‌ها کمتر به چشم بیننده بیاید و اتفاقات بهتری بیفتد.»

فارغ از اینکه مستند صادقی را خوب یا بد بدانیم، اثرش را می‌توان در زمره آثار قابل دیدن جشنواره سینما حقیقت قرار داد. اثری که سعی می‌کند از تکنیک‌های نخ‌نماشده‌ای چون نمایش غلو‌آمیز و اگزجره فقر دوری کند و روایت تلاش برای رسیدن را به‌عنوان شگرد کارش قرار بدهد. تلاشی که فارغ از نتیجه آن، چگونگی طی شدن مسیرش مهم است.

لینک کوتاه : https://noyabpress.ir/?p=48547
کد شما در این بخش

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.